تا حالا براتون سوال شده که توی پیشدبستانیهای چین، وقتی معلمها، پدر و مادرها و بچهها دور هم جمع میشن چی میگذره؟ اصلاً چرا اینقدر رو همکاری این سهگروه توی آموزش کودکان تأکید میکنن؟ امروز میخوام براتون از یه تحقیقی بگم که دقیقاً رفته دنبال جواب همین سوالها که زمینی و دمدستی توضیحش کنم.
اول از همه، بیاید یه اصطلاح رو روشن کنم: تعامل سهجانبه یعنی همون موقعیتی که معلم، والد و بچه با هم یه ارتباط جمعی دارن و معمولاً برای رشد و پیشرفت کودک تلاش میکنن. توی چین، یه عالمه برنامه مخصوص والد و کودک هست (بهشون Parent-Child Programs میگن)، هدفش اینه که بچهها بهتر رشد کنن و والدین هم فعالتر توی آموزش همراه بشن. حالا فکر نکنید همه چی گل و بلبله! معمولاً این تعاملها یه جورایی خشک و برنامهریزیشدهست و چندان فضا واسه ابراز نظر بچهها باقی نمیذاره. تازه بزرگترها هم جز وقت ضرورت با هم حرف خاصی نمیزنن!
توی این تحقیق، پژوهشگرها کارشون رو با بررسی دو تا پیشدبستانی توی نانجینگ چین شروع کردن. واسه نمونهگیری هم از روش «هدفمند» استفاده کردن، یعنی آگاهانه سراغ آدمهایی رفتن که تجربهی خاصی داشتن. نمونهها شامل ۲۹ تا بچه حدوداً دو سال و نیمه (یعنی بچههای کوچولو و بامزه!)، والدینشون و ۴ تا معلم بود که توی ۲۸ فعالیت برنامهریزیشده (یعنی کارهایی که از قبل فکرش رو کرده بودن) شرکت داشتن.
برای جمعآوری دادهها چی کار کردن؟ اول، ۱۱۳۰ تا تعامل سهجانبه رو با روش event sampling (یعنی هر وقت اتفاق مهمی افتاد، یادداشتش میکردن) ثبت کردن. علاوهبراین، ۲۳ تا مصاحبه با والدین و معلمها هم گرفتن که بعضیاش برنامهریزیشده بود و بعضیاش همینجوری، سر فرصت. بعد همه این دیتاهارو ریختن توی نرمافزاری به اسم NVivo12 (یه جور ابزار تحلیل دادههای کیفی) و با سه جور کدگذاری متفاوت (باز، محوری و انتخابی) سراغ کشف الگوها و روابط رفتن.
نتایجی که گرفتن خیلی جالبه! ۸۶ درصد تعاملها رو بزرگترها شروع کردن، یعنی یا معلم اولش حرف زد یا والد اول بحث رو باز کرد (به این میگن adult-initiated interaction). الگوی غالب هم یه چیزی بود به اسم IRE، یعنی Initiation-Response-Evaluation (معلم یا والد یه سوال میپرسه یا کاری راه میندازه، بچه جواب میده و بعدش بزرگترها نظر یا ارزیابی میکنن). بچهها هر وقت سعی میکردن خودشون بدون بزرگترها سر نخ رو بگیرن، معمولاً چندان جدی گرفته نمیشدن و حتی نادیده گرفته میشدن. خلاصه بگم، توی این فضا، فرصت برای اینکه بچهها خودشون تصمیم بگیرن و افکارشون رو بیان کنن، تقریباً خیلی کمه.
از دلِ تحلیلها، شش تا موضوع کلیدی درباره این تعاملات اومده بیرون:
۱. آموزش و دستورالعمل (یعنی بزرگترها هر چی فکر کنن درستتره میگن و آموزش میدن!)
۲. تشویق و ارتباط (گاهی البته حرف دل و تعریف و تمجیدی هم هست…)
۳. کمک و جایگزینی (یعنی وقتی بچه سخته، بزرگترها زود خودشون کار رو انجام میدن)
۴. هدایت از سر نگرانی (مثلاً والدین یا معلم وقتی حس کنن بچه داره اشتباه میره، فوراً وسط میپرن!)
۵. تفاهم دوطرفه (که خیلی کم پیش میاد همه همدیگه رو بفهمن)
۶. ابراز وجود و حرف زدنِ بچهها (که متاسفانه کمتر دیده میشه)
یه مدل جدید برای این نوع تعامل هم براساس همین دادهها طراحی شده که مثلاً نشون میده چطوری این سه نفر میتونن بهتر همدیگه رو بفهمن و با هم رشد کنن.
خب حالا اصل ماجرا و بحث داغ تحقیق اینه که این برنامهها واقعاً نیاز دارن یه بازنگری اساسی بشن! باید فضا طوری چیده بشه که بچهها هم حرف بزنن، والدین و معلمها هر دو بدون دخالت بیجا حمایت کنن و فهم و گفتوگوی محترمانه بین همه برقرار باشه. یعنی دیگه کمتر بچهها رو ساکت کنیم و فقط به حرف بزرگترها گوش کنیم، و بیشتر بهشون اجازه بدیم خودشون انتخاب کنن و حرف بزنن. چون هدف اصلی رشد همهجانبه بچههاست، نه اینکه فقط یه سری چیز حفظ کنن یا از بزرگترها دستور بگیرن.
در کل، این قصه بهزبان ساده یعنی وقتی قرار باشه رشد کودک و مشارکت والدین جدی گرفته بشه، باید معلمها، والدین و خود بچهها رو به یک اندازه توی بازی حساب کنیم و به بچهها هم اجازه بدیم خودشون باشن و صدای خودشون رو پیدا کنن!
منبع: +