خب بچهها، بیاید یه ذره دربارهی یکی از بحثبرانگیزترین سؤالها تو دنیا فلسفه و علوم حرف بزنیم: “معمای سخت آگاهی” یا Hard Problem of Consciousness. خلاصه بگم، این قضیه اونجاییه که دانشمندها و فیلسوفها دارن کلنجار میرن که واقعاً آگاهی چیه و از کجا اومده. معمولاً خیلیها میگن آگاهی یه چیزی مثل خروجی مغز انسانه و خلاصه وقتی نورونها فعالیت میکنن، آگاهی میاد بیرون. ولی این مقاله که میخوایم راجع بهش گپ بزنیم، یه زاویه جدید میاره میگه شاید جریان برعکسه!
اینجا نویسنده اومده گفته: بیاید فرض کنیم آگاهی خودش ریشه و پایهی همهچیزه. یعنی چی؟ یعنی آگاهی فقط یه محصول ذهن ما یا مغز ما نیست، بلکه شاید خودش اصلِ ماجرای دنیاس و ذهن و ماده (هر چی تو دنیاست) از دلِ آگاهی درمیاد. یه کم عجیب به نظر میاد، ولی این دقیقاً همون چیزیه که توی یه سری سنتهای عرفانی مثل آدویتا وِدانتا (Advaita Vedanta، یعنی یه جور فلسفه هندی که میگه همهچیز یکیه و دوگانگی وجود نداره) و بودیسم تبتی (Tibetan Buddhism، یعنی شاخهای از مکتب بودا که تو تبت رشد کرده)، بهش اشاره شده.
تا اینجا با اصطلاحات تخصصی زیادی مواجه شدیم. مثلاً “کوانالیا” یا Qualia، یعنی اون تجربیات خیلی شخصی و خاص که فقط خودت حسشون میکنی، مثل مزهی بستنی مورد علاقت یا حس شادی بعد از یه خبر خوب. همین چیزا باعث میشه نتونن با روشهای آزمایشگاهی و عینی، بفهمن دقیقاً آگاهی چیه.
توی مقاله تأکید شده که اگه آگاهی رو بهعنوان پایه در نظر بگیریم، خیلی راحتتر میتونیم سراغ بحثهایی مثل قصد و نیت (intentionality، یعنی همون چرا ما کاری رو انجام میدیم یا به چیزی فکر میکنیم) و اون تجربهی شخصی برویم. بهعبارتی، مدل رایجی که همهچی رو میخوان با مواد و ماده و مغز توضیح بدن، یه جاهایی کم میاره و نمیتونه خوبی جواب بده.
حالا یه سری دانشمند و نظریهپرداز معروف مثل خورخه فرر (Jorge Ferrer)، کِن ویلبر (Ken Wilber)، و استانسیلاو گروف (Stanislav Grof) هم وارد ماجرا شدن و دارن سعی میکنن علم و عرفان رو بهم نزدیک کنن. اصطلاحی که زیاد تو این بحثاست مطرحه، “transpersonal” یا فراتر از فردی هست، که یعنی تجربههایی که فقط توی ذهن خودمون نمیمونه و انگار با یه چیز بزرگتر و عمومیتر ارتباط داریم.
یه نکته خیلی مهم اینه که نویسنده گیر میده به اون چیزی که بهش میگن رویکرد مادهگرایانه یا “materialist reductionism”. این یعنی بعضیا همهچی رو فقط با ماده و قوانین فیزیک توضیح میدن و فکر میکنن هرچی باشه، آخرش یهجور فعل و انفعال شیمیایی یا الکتریکیه. مقاله میگه این شیوهی نگاه زیادی سادهسازیه و اصلاً نمیتونه خیلی از سؤالهای اساسی دربارهی آگاهی رو جواب بده.
تو ادامهی مقاله اومده گفته صرفاً نباید به آزمایشهای شخص ثالث یا “third-person methodologies” بچسبیم (یعنی فقط بیرون ایستادن و آدمها رو از بیرون دیدن و بررسی کردنشون). باید نگاه اول شخص یا “first-person” رو هم جدی بگیریم؛ مثلاً خودت وقتی مدیتیشن میکنی یا توی یه تجربهی عمیق غرق میشی، یه جور فهم نسبت به آگاهی پیدا میکنی که با کار توی آزمایشگاه فرق داره. یه اصطلاح دیگه هم هست به اسم “participatory ways of knowing” یعنی مدلهایی که جایگاه فعال خود شخص توی فهمیدن خیلی مهمه.
این دیدگاه جدید که اسمش رو گذاشته «جهانبینی ترنسپرسونال»، تبعات خیلی بزرگتری هم داره. مثلاً فقط بحث علمی نیست! حرف از تأثیرات فلسفی و اخلاقی و حتی زیستمحیطی و فرهنگی هم میشه. اگه آگاهی رو اصل بدونیم، نگاهمون به جهان عوض میشه: مثلا شاید مسئولیتمون نسبت به محیط زیست بیشتر شه، یا اخلاق برامون معنی عمیقتری پیدا کنه، چون داریم همهچیز رو از زاویه آگاهی میبینیم.
جالبترین بخشش اینه که این مدل جدید سعی نمیکنه بگه علم و عرفان یکیان یا باید یکی رو حذف کنیم. برعکس، میخواد اینا رو با هم پل بزنه، اما قبول داره که فرق دارن و هرکدوم تو جای خودشون ارزش دارن.
در آخر، کل حرف این مقاله اینه که شاید وقتشه مرکز جهانبینیمون رو از ماده به آگاهی ببریم. اینطوری نهتنها فهممون از دنیا گستردهتر میشه، که امکان رشد فردی و علمی بهتری هم داریم. خلاصه، اگه دوس داری مثل یه روشنفکر امروزی به دنیا نگاه کنی، این زاویه دید رو از دست نده!
منبع: +