فرض کن داری تو یه شهر باحال مثل پمپئی تو ایتالیا زندگی میکنی، یهو کوه وزوو ـ یه آتشفشان خیلی خفن کنار شهرت ـ تو سال ۷۹ میلادی فوران میکنه. خیلیها تصویر پیکرههایی که از آدمهای جامونده تو اون فوران مونده رو دیدن؛ همون جسدهایی که زیر خاکستر و سنگ پومیس قفل شدن و واقعاً منظرهشون ترسناکه و نشون میده چه بلایی سر شهر اومده. پمپئی شبیه یه کپسول زمان شده، حدود دو هزار سال هم زیر لایههایی از خاکستر و مواد آتشفشانی مونده.
حالا همه فکر میکنن همه اونجا مردن، ولی داستان اصلی خیلی باحالتره: کسایی بودن که تونستن از شهر فرار کنن! استیون تاک، استاد رشته مطالعات رومی تو دانشگاه میامی تو اوهایو، رفته سراغ همین آدمها! یعنی دقیقاً بررسی کرده که این بازماندهها چطور از شهر زنده بیرون اومدن، کجا رفتن و چطور زندگی جدیدی رو شروع کردن.
داستان از اونجایی شروع میشه که استاد راهنمای تاک سر سایت کومای ـ شهری شمال خلیج ناپل ـ بهش گفته بود: به نظرت امپراطور دومیتیان چرا این قدر تو کومای ساخت و ساز کرد؟ و بعدش این سوال خفن رو انداخت وسط که: “فکر میکنی مردم پمپئی که زنده موندن، کجا رفتن؟” تا اون موقع هیچکس جدی دنبال این سوال نرفته بود چون پیدا کردن رد این آدما خیلی سخته. ولی استیون تاک با کلی کلنجار رفتن راهشو پیدا کرد.
تا قبل از شروع تحقیقات، خودش فکر میکرد فقط چندتا پولدار تونستن فرار کنن، مثل این صحنهی فیلمها که خان طرف کلیدارو میده خدمتکارش و میره! ولی با شگفتی دید که نه، شاید دو-سه تا پولدار پیدا کرد ولی صدها آدم از طبقه متوسط و حتی فقیر بودن که تونستن فرار کنن و رَد و مدرک از خودشون گذاشتن. این یه کشف بزرگ بود!
حالا کل ماجرای فرار چطور بود؟ بر اساس نامههای تاریخی “پیلینیوس جوان” که خودش حدود ۶۰ کیلومتر دورتر نشسته بود صحنه رو میدید، فوران ظهر شروع شد، اول نصف کوه رو هوا فرستاد و بعدش کمکم خاکستر و پومیس باریدن گرفت. این فاز حدود ۱۸ ساعت طول کشید. یعنی اصلاً ناگهانی نبود و مردم (حداقل بخشی از مردم) فرصت داشتن وسایل مهم و حتی خانوادهشون رو جمع کنن و بزَن بیرون.
تو این میان، خرکولانئوم ـ شهری که کنار پمپئیه ولی غرب آتشفشانه ـ حتی تا یه مدت اصلاً خاکستر نگرفت! بیشتر زمینلرزه داشتن و مثل بقیه کلی زمان برای فرار داشتن تا بالاخره موج سوم مواد آتشفشانی شهرشون رو نابود کرد و کمی بعد هم نوبت پمپئی شد.
یه نکته جالب اینه که دولت روم بیخیال نبود! ملوانای نیروی دریایی روم (اون زمان نیروی دریایی معرکه داشتن) به فرماندهی “پیلینیوس بزرگ” میرن برای عملیات نجات. تو همون نامههای تاریخی نوشته که حتی عموی پیلینیوس اصلاً میخواسته علمی ماجرا رو بررسی کنه ولی بعد پیام کمک میرسه و سریع لشکر راه میندازه سمت منطقه فوران.
یه بخش باحال از تحقیقات استیون تاک، بررسی “شواهد نبودن” هست! یعنی چیزایی که تو پمپئی یا خرکولانئوم باید باشن ولی نیستن! مثلاً تقریباً همه خونهها و مغازهها یه “محراب خانوادگی” داشتن (یه جور جایی مقدس برای خدایان خونه یا کار)، حدود ۷۳۸ تا محراب داشته، ولی فقط تو ۱۸ تاش شئ پیدا شده! یعنی تقریباً همه چیزای ارزشمندشون و حتی مجسمههاشون از خونه برداشته شده و بردن.
صندوقهای پول یا وسایل قیمتی هم تقریباً همه خالی بودن، و از صدها آخور اسب فقط اسکلت ۱۲ تا اسب پیدا شده، بقیه حیونا رو هم برده بودن! این نشون میده مردم فرصت داشتن چیزای مهمشون رو جمع کنن و حتی با قاطر و اسب فرار کنن. حتی طبق گزارش پیلینیوس وقتی گرد و خاک شروع به اومدن کرد صحنه این طوریه: همه دنبال خانوادهشون تو کوچهها میدویدن، مردا دنبال زنهاشون و زنها دنبال بچهها!
حالا رَد فلزی از آدمایی که زنده موندن کم نیست! چون رومیها مثل ما فامیل دار بودن و فامیلیشون پایدار بود. مثلاً یه خانواده خیلی خاص به اسم “اومبریکوس” از پمپئی، که فقط بین خودشون و هرکی از این خانواده باشه همون اسم خاص رو داره؛ بعد از ماجرای فوران ناگهان تو شهر پوتئولی (چند ده کیلومتر اونورتر) اسماشون پیدا میشه. حتی پسر اولشون اسمش میشه “اومبریکوس پوتئولانوس” ـ یعنی مثل یکی بره آمریکا بچهشو بذاره “ایرانآمریکا”! حتی کسبوکارشونم (تولید sauce معروف رومیها به اسم گاروم که یه نوع سس ماهی بوگرفتهست!) از پمپئی منتقل میشه پوتئولی و اسمش عوض میشه.
ولی استیون تاک میگه: بیشتر بازماندهها (چون جمعیت دو شهر حدود چهل هزار تا بود ولی فقط هزار و دویست جسد تو پمپئی و سیصد تای دیگه تو خرکولانئوم پیدا شده) شاید به شهرهای دیگه یا پیش فامیلشون رفتن و رَد دقیقشون نمیشه زد، یا اگه خانوادههای یهودی بوده که فامیلی نداشتن قابل پیگیری نیستن. خلاصه خیلیها تو آمار و شجرهها گم میشن.
یه نکته جالب دیگه: ظاهرن بعد از فروکش ماجرا، بعضیا برگشتن روی خاکستر پمپئی، شاید بعضیا کشاورزی کنن یا سنگ ساختمونها رو بردارن چون خاکستر خیلی نرم بود و فقط حدود ۹ متر شهر زیر خاک بود و تیکههایی از بناها بیرون زده بود. ولی بهخاطر آب و منابع محدود و تغییر مسیر رودخونه و… این جامعه بعدی کوچیک بوده.
بازماندهها حتی تو بعضی شهرهای جدید که رفتن معبد جدید زدن، مثلاً معبد ایزیس (یه الهه مصر باستان) اولینبار تو اوستیا ساخته شد و وقف یکی از همین بازماندههاست. احتمالاً همراه با مهاجرت، فرهنگ و مذهب و خوراکیاشون رو هم بردن جاهای دیگه، مثل اتفاقی که امروز هم برای مهاجرهای جنگی و پناهندگان میافته.
استیون تاک آخرش میگه: خیلی وقتا فقط سراغ پولدارا میرن چون اسناد بیشتری ازشون هست، ولی حتی یه بچه یتیم از بازماندههای فقرا هم پیدا کرده که خانوادهای از پمپئی قبولش کردن و نشون میده تو این بحران مردم چطوری همدیگه رو کمک کردن.
خلاصه بخوام جمعبندی کنم، داستان نجات از پمپئی یه ماجرای فوقالعاده انسانیه: قدرت زنده موندن، جمع کردن عزیزان، برداشتن خاطرهها و حتی بازسازی زندگی از نو بعد از یه فاجعه. و هنوز کلی راز کشف نشده دیگه تو این خاکسترها و تاریخ رومیها پنهانه!
منبع: +