خب بچهها، امروز میخوام باهاتون درباره یه موضوع خیلی مهم بین خانمهایی که سرطان سینه داشتن حرف بزنم: بیانگیزگی یا «دیمورالیزیشن». ببین، بیانگیزگی یعنی آدم یه جور حس پوچی و بیمعنا بودن زندگی رو تجربه کنه، اونم بعد از اینکه با چیز بزرگی مثل سرطان روبرو شده. اصل قضیه اینه که خیلیها بعد از سرطان دیگه اون انرژی و امید قبلی رو ندارن و حتی کیفیت زندگیشونم میاد پایین.
حالا یه تحقیقی تو آلمان انجام شده (تازهترینش!) که اومدن یه سری خانم سرطانی رو با آدمای عادی مقایسه کردن ببینن این بیانگیزگی دقیقاً چقد جدیه و چه چیزایی بهش ربط داره. برای اندازهگیریش هم از یه ابزار تخصصی به اسم DS-II استفاده کردن. این DS-II یعنی “Demoralization Scale-II”؛ یه پرسشنامه علمی که باهاش میزان بیانگیزگی رو اندازه میگیرن.
تو این مطالعه، نمونهشون ۱۶۲ خانم بودن که به طور میانگین ۲.۵ سال از تشخیص سرطانشون گذشته بود. علاوه بر DS-II، کلی پرسشنامه دیگه هم پر کردن که هر کدوم یه موضوعی رو میسنجه:
- DT: میزان ناراحتی (Distress)
- GAD-7: میزان اضطراب (Generalized Anxiety Disorder-7)
- PHQ-9: افسردگی (Patient Health Questionnaire-9)
- MFI-10: خستگی (Multidimensional Fatigue Inventory)
- FACIT-Sp: حال خوب معنوی یا Spiritual well-being یعنی حس خوب داشتن از لحاظ معنوی و روحی
- PTGI: رشد بعدِ تروما (Post-Traumatic Growth) یعنی اینکه آدم بعدِ یک بحران روحی رشد کنه و حسی بهتر پیدا کنه
- LAP-R: معنی و هدف توی زندگی (Life Attitude Profile-Revised)
یکی از نتایج خیلی جالب اینکه، بیانگیزگی توی اونا خیلی بیشتر از جامعه عادی بوده! مثلاً تو زیرمجموعه “ناراحتی و مقابله” (distress and coping)، تفاوت با جامعه عادی زیاد بوده (اندازه اثر یا همون Effect size با d = 0.71 نشون داد فاصله واقعاً قابل توجهه!). تو بخش “معنی و هدف” هم البته امتیازشون بالاتر بود (d = 0.34).
یه چیز دیگه هم درباره این پرسشنامه DS-II بگم: تحقیق نشون داد این ابزار خیلی دقیق و قابل اعتماده. یعنی همون چیزی که بهش میگیم «ساختار روانسنجی قوی» یا psychometric properties خوب. پایایی داخلیش (اینترنال کانسیستنسی، یعنی هماهنگی سوالات داخل پرسشنامه) تو کل مقیاس ۰.۹۲ بوده که عالیه. تو زیرمجموعه هدف و معنی ۰.۸۸، و تو زیرمجموعه ناراحتی و مقابله ۰.۸۵.
حالا ببین چه چیزایی با این بیانگیزگی ربط داشته:
- با حس تجربه معنا و صلح درونی یه ارتباط معکوس شدید داشته (یعنی هرچی بیانگیزگی بیشتر، حس معنی و صلح کمتر – r = –۰.۷۹)
- حس خلاء وجودی و پوچی هم همینطور (r = –۰.۷۸)
- اضطراب: هر چی اضطراب بیشتر، بیانگیزگی هم بیشتر (r = ۰.۷۲)
- افسردگی هم پیوند قوی داره (r = ۰.۷۰)
- اما میزان ناراحتی (distress) و رشد بعد از تروما ارتباطشون خیلی ضعیفتر بوده (به ترتیب r = ۰.۳۷ و r = –۰.۱۹)
یعنی چی؟ یعنی بیانگیزگی فقط یه حالت گذرا یا یه جور فشار روحی ساده نیست؛ یه پدیده مهمه که حتی با افسردگی و اضطراب دست به دست هم میده. رشد معنوی یا اون حس خوب پیدا کردن معنی تو زندگی میتونه حسابی بیانگیزگی رو کم کنه.
جمعبندیشون هم اینه: باید یه برنامههای حمایتی جدی (بر اساس شواهد علمی، نه فقط حرف!) بسازیم برای افراد بازمانده از سرطان، مخصوصاً روی همین مسئله بیانگیزگی کار کنیم و بهش توجه ویژه نشون بدیم. چون با روحیه، سلامت روان و کیفیت زندگی آدمها رابطه مستقیم داره! خلاصه، فقط درمان سرطان کافی نیست؛ حتماً به دل و روح و حس معنای زندگی این افراد هم برسیم!
منبع: +