تا حالا شده یه کاری بلد نباشی، اما حس کنی توش خیلی خفنی؟ مثلاً تا میای شطرنج یاد بگیری، فکر میکنی شاید اگه بجنبن یکی دو تورنمنت رو ببری؟ خب، بدون که تو این حس تنها نیستی و دانشمندها کلی براش تحقیق کردن!
دانشمندی به اسم دنیل کانمن – همین روانشناس معروف برندهی نوبل که کلی راجع به خطاهای ذهنی صحبت کرده بود – یه جملهی بامزه داشت: اگه میتونست یه جادویی بکنه و یکی از خطاهای ذهن رو بزنه کنار، حتماً همین اعتماد به نفس کاذب رو انتخاب میکرد. اما افسوس که این مشکل عجیب و غریب، حذفشدنی نیست!
یه تحقیق جدید که تو مجله Psychological Science چاپ شده، اومده سراغ شطرنجبازها. چرا؟ چون شطرنج جزو اون بازیهایی هست که هر دو طرف به یه زمین بازی روشن و علنی نگاه میکنن و هیچ حقه و شانسی توش نیست. همه چیز شفاف و رک و پوستکندهست.
پاتریک هِک، یکی از پژوهشگران اصلی این تحقیق، میگه شطرنج دقیقاً همونجاییه که اصولاً کسی نباید اعتماد به نفس الکی داشته باشه؛ چون مرتب و درست اطلاعات دربارهی مهارتش میگیره و حتی جلوی بقیه هم ردهبندی میشه! اما باور میکنی حتی اینجا هم همچین اتفاقی میافته؟
اینا اومدن حدود ۳ هزار شطرنجباز از چند تا تورنمنت و سازمان مختلف رو بررسی کردن. به هرکدوم گفتن بیا خودتو ارزیابی کن، بعد نگاه کردن و دیدن رنک واقعیش چنده (رنک الو Elo، یه سیستمه که مشخص میکنه هرکسی چقدر خوب بازی میکنه و تو جهان شطرنج خیلی معتبره). نتیجه؟ همونایی که رنکشون پایینتر و درواقع ضعیفتر بودن، خیال میکردن خیییلی از چیزی که واقعاً هستن بهترن! هرچی مهارتشون بالاتر رفته، این خطا کمتر شده.
یه عدد عجیب هم از دل این تحقیق در اومده: به طور متوسط فاصله بین اعتماد به نفس کاذب و واقعیت تو همین تحقیق، حدود ۸۹ امتیاز الو بوده! یعنی انگار یه تازهکار باید با یه بازیکن حرفهای بازی کنه! هک خودش گفته اگه من قرار باشه با کسی که ۸۹ امتیاز از من بالاتره بازی کنم، اصلاً حس خوبی ندارم و مطمئن نیستم حتی یکدفعه هم ببرم!
این اتفاق دقیقاً همون چیزیه که روانشناسها بهش میگن «اثر دانینگ-کروگر». دانینگ-کروگر Effect یعنی وقتی یه نفر مهارتی نداره، خب نمیدونه واقعاً چقدر بلد نیست! (یعنی اونی که بلد نیست، حتی بلد نبودنش رو هم تشخیص نمیده!) واسه همین فکر میکنه اوضاعش خیلی روبراهه و شاخ شده، درحالیکه اصل مهارت رو هنوز نداره.
تحقیقات بیشتر توسط دانینگ و کارمن سانچز هم این مسئله رو توضیح داده. اونا یه نظریه دادن به اسم “حباب مبتدیها” (beginner’s bubble). یعنی آدمهایی که اصلاً هیچ چیزی از یه کار نمیدونن، اصلاً اعتماد به نفس کاذب ندارن، اما کافیه یه کوچولو یاد بگیرن، یهو یه جور اعتماد به نفس کشنده پیدا میکنن تا مهارتشون کمکم واقعیتر شه و خودشون رو بشناسن. آدم تازهکار، از همه خطرناکتر میشه، نه آنی که هیچ چی بلد نیست!
کارمن سانچز اشاره کرده این اعتماد به نفس اضافی تو دل مسائل مهمتر مثل پزشکی یا اقتصاد میتونه خطرناک باشه. مثلاً یه دکتری که همین اکنون از دانشکده فارغالتحصیل شده یا یه دکتر باتجربه، چون میدونه کجاها باید از کسی بپرسه یا خودش مطمئنه، احتمال اعتماد به نفس کاذب پایینتری دارن. اما یکی که یه کمی وارد کار بشه و هنوز خیلی تجربه نداره، ممکنه فکر کنه همه کارهست و این خیلی دردسر داره.
به زبان ساده، هِک میگه این اعتماد به نفس اضافی یه قضیه سراسری تو ذهن ما آدماست. یعنی خیلی بعیده بتونیم حذفش کنیم، به قول خودش “تقریباً یه هستهی اساسی از روان انسانه”. ولی دانینگ اعتقاد داره اگه حواست جمع باشه و بدونی که این خطا وجود داره، حداقل میتونی مدیریتش کنی؛ چون قاعدتاً اعتماد به نفس چیز خوبیه، ولی وقتی زیادهروی کنی و بشه اعتماد به نفس کاذب، میتونه بهت صدمه بزنه!
خلاصهی داستان: همهمون باید بدونیم هر جایی که تازه یه کم چیزی یاد گرفتیم، ممکنه زیادی رو خودمون حساب باز کنیم و حتی فکر کنیم از استادها هم خفنتریم! شاید نشه کامل جلوی این حس رو گرفت، اما اگر حواسمون باشه که این یه دام ذهنیه، میتونیم با واقعبینی بیشتری پیش بریم و کمتر تو چاه بیفتیم!
پس دفعهی بعد که حس کردی یه کار رو خفن بلدی، یه نفس عمیق بکش و بپرس: واقعاً مهارت داری یا داری فریب ذهن خودتو میخوری؟ 😉
منبع: +