خب رفقا، میخوام امروز درباره یه تحقیق جدید و باحال براتون حرف بزنم که کلی حرف برا گفتن داره، مخصوصاً واسه کسایی که دوست دارن بدونن چطوری میشه بهتر یاد گرفت که مشکلات مختلف رو تشخیص بدن. مثلاً وقتی دارین یه مریض رو میبینین یا داروسازی یاد میگیرین، باید بفهمین مشکل دقیقاً چیه، نه اینکه فقط یه حدس سریع بزنین و برین سراغ مرحله بعد.
تو دنیای آموزش، خیلی مهمه که دانشآموزها یا کارآاموزها اون مهارت «تشخیص درست» رو یاد بگیرن؛ یعنی بتونن با فکر کردن درست، انتخابای درستی بکنن و زود نتیجهگیری نکنن. حالا محققها معمولاً با یه سری مشکل دخترخاله روبرو هستن که اسمشون «سوگیری شناختی»ه، مثل premature closure که یعنی آدم یهو و بدون بررسی زیاد، جواب میده و خیال میکنه حله! یا اینکه خیلی روی راهحلهای راحت و میانبر تکیه میکنن (به اینم میگن heuristic over-reliance).
حالا این تحقیق اومده نقش ترتیب آموزش و حمایت شخصی رو تو فرایند آموزش بررسی کنه: آیا بهتره اول به آدمها استراتژی “تشخیص” رو درس بدیم و بعد بذاریم مسائل واقعی رو حل کنن؟ یا برعکس، اول حسابی درگیر حل مسئله بشن و تازه بعدش آموزش رسمی رو بیان وسط؟
برای این کار، یه محیط شبیهساز آنلاین ساختن که اسمش PharmaSim بود. مثلاً کارآموزهای داروخانه رو میذاشتن تو موقعیتهایی که باید با مشتری حرف بزنن و تشخیص بدن مشکل طرف چی بوده. یعنی دقیقاً مثل دنیای واقعی، اما تو کامپیوتر. (PharmaSim یعنی یه نرمافزاری که سناریوهای واقعی داروخانه رو شبیهسازی میکنه)
روش تحقیق هم اینطوری بود که دو گروه ساختن؛ یه گروه اول آموزش استراتژی تشخیص رو دیدن بعد رفتن سراغ حل سناریو (که بهش میگن I-PS، یعنی Instruction قبل Problem-Solving)، ولی گروه دوم اول خودشون بدون آموزش شروع کردن با کیسها وررفتن، بعد تازه آموزش مخصوص رو گرفتن (PS-I).
جالبیش اینجاست که هر دو روش به درد خورد، یعنی کسایی که هم اول آموزش دیده بودن و هم اونایی که بعد از حل مسئله آموزش دیدن، بالاخره پیشرفت کردن. اما نکته مهم این بود که گروهی که اول خودشون دست تو سیاهچاله استدلال کردن و مشکلات رو تجربه کردن و بعد آموزش دیدن (یعنی PS-I)، خیلی عملکرد بهتری تو انتقال یادگیری به مسئلههای جدید داشتن. منظور از انتقال اینه که دانشجو بتونه چیزایی که یاد گرفته رو تو موقعیت کاملاً متفاوت یا جدید استفاده کنه، نه فقط همون تمرین خاص!
تازه محققها موقع انجام کار به یه چیزی دیگه هم توجه کردن: توی این سناریوها، علاوه بر ترتیب آموزش، از «حمایت شخصیسازیشده» هم استفاده کردن. یعنی مثلاً به کسایی که بیشتر گیر میکردن، کمکها و راهنماییهای اضافی میدادن تا بیشتر پیشرفت کنن. Personalized support همون چیزیه که آموزش رو با توجه به نیاز هر دانشجو تنظیم میکنه، نه اینکه واسه همه یه نسخه پیچیده بشه.
در نهایت، این مقاله خیلی روون و جالب میگه که ترتیب آموزش و میزان حمایت شخصی، روی یادگیری استراتژی تشخیص تاثیر جدی دارن و اگه بخوایم یادگیری واقعاً کاربردی و قابل انتقال باشه، شاید بهتر باشه بذاریم دانشجوها اول با مسئله روبرو بشن، خودشون درگیر شن و تجربه کنن و بعد آموزش تخصصی رو بدیم؛ البته با راهنمایی و حمایت خوبی که هر کسی لازم داره.
در کل، اگه معلمی یا دوست داری دانشآموزها مهارت تشخیص قوی داشته باشن، فقط اطلاعات تئوری رو هل نده توی حلقشون! بذار اول خودشون تلاش کنن، اشتباه کنن و بعد با آموزش و راهنمایی بیشتر، اون نقاط ضعف رو پوشش بده. مطمئن باش اینجوری نتیجه خیلی بهتری میگیری!
منبع: +