خب بذار اول یه تصویر کلی برات بسازم: آخرای دهه ۱۹۳۰، آمریکا اصلاً برای یه جنگ جهانی با اون ابعاد آماده نبود، حداقل از لحاظ هواپیما. رئیسجمهور روزولت اول اومد از کنگره درخواست ۱۰هزار تا هواپیما کرد، تهش تونست نصف این تعداد رو بگیره. اما بعد سقوط فرانسه، بلژیک و هلند، یه دفعه گفت باید ۵۰هزار تا هواپیما در سال تولید کنیم! خب، همزمان همه گفتن: «این محاله!»
ولی جواب رو صنعت خودرو داد. آخه شرکتهای ماشینسازی اون موقع استاد این بودن که قطعات پیچیده رو سریع سر هم کنن و نتیجتاً کلی تجربه داشتن.
یکی از بمبافکنهایی که خیلی مهم شد، B-24 لیبراتور بود. این بمبافکن هم بُرد بلندی داشت، هم میتونست کلی بمب حمل کنه. اولش یه شرکت هواپیماسازی به اسم Consolidated Aircraft ساختش رو بر عهده داشت، ولی روششون خیلی قدیمی و کند بود: بعضی کارها رو بیرون از کارگاه و بدون امکانات درست و حسابی انجام میدادن! دیگه خودت حساب کن چقدر طول میکشید تا یه دونه ساخته شه.
اینجا بود که یه مدیر کار کشته به اسم چارلز سورنسن از فورد یه بازدید از کارخانه Consolidated کرد و همون شب با خودش گفت: چرا مثل خط مونتاژ ماشین عمل نکنیم؟ قطعات و بخشهای مختلف بمبافکن رو جدا جدا بسازیم و بعد رو خط، مثل تولید خودرو، سر هم کنیم.
فورد هم گفت: ما فقط قطعه نمیدیم، کلاً بمبافکن رو خودمون میسازیم! بعد ارتش فوری قرارداد رو داد به فورد تا خودش تو حاشیه غربی دیترویت یه کارخانه عظیم به اسم «ویلو ران» (Willow Run) بسازه. اینجا واقعاً یه غول صنعتی شد! حتی طراحی کارخونه L شکل بود تا یه فرودگاه هم بغلش جا بگیره و همه تأسیسات تو یه محدوده بمونه تا مالیات کمتری بدن (یعنی برعکس چیزی که انتظارش داریم، طراحی کارخونه به خاطر مالیات بود!).
سال ۱۹۴۱ با یه سرمایهگذاری ۴۷میلیون دلاری کارخونه آماده شد. حتی یه فرودگاه کناری هم زدن که بمبافکنها مستقیم از خط تولید بکشن بیرون، پرواز آزمایشی انجام بدن. بزرگی این پروژه شگفتانگیز بود: مثلاً طول B-24 حدود ۲۰ متر و طول بالهاش بیش از ۳۳ متر بود. خود کارخونه ۳.۵ میلیون فوت مربع وسعت داشت (تقریباً معادل ۳۲ هکتار!).
واسه اینکه این حجم آدم جذب شغل بشه، دولت کمک کرد تا کارگرها و خانوادههاشون رو جابجا کنن، خونه و امکانات بدن.
حالا این خط تولید چه فرقی داشت؟ فورد کاری کرد که بخشهای بدنه، بال و دم هواپیما همزمان ساخته بشن و بعد تو نقاط خاصی با هم جمع شن. اینطوری، یه خط مونتاژ تقریبا یه مایل ساخته شد که کار دستساز تبدیل شد به یه تولید منظم، سریع و مهندسیشده.
ولی اولش همه چیز گل و بلبل نبود. کلی چالش وجود داشت: نقشههای فنی کامل نبود و فورد مجبور شد از روی چندتا نقاشی ساده، هزاران نسخه نقشه حرفهای بکشه (اصطلاحاً reverse engineering یعنی مهندسی معکوس کنه). هر روز کیلومترها نقشه تکنیکی تولید میشد تا همه تیمها بدونن باید چی کار کنن.
یه نکته بامزه این بود که چون بخشهایی از قرارداد هنوز دست شرکت قبلی بود و بعضی مدام تو طراحی تغییر میدادن، این وسط یه پچ پچی تو مدیریت ایجاد شد که سرعت رو گرفت. یعنی دو تا رئیس واسه یه پروژه! خلاصه حسابی گیج کننده بود.
اما وقتی همه اختیارها رو دادن دست یه مدیر اصلی، همهچیز حسابی سر و شکل گرفت و همون طرح سورنسن شروع کرد به جواب دادن.
اینجا جالبه: تا سال ۱۹۴۴، ویلو ران میتونست هر ۶۳ دقیقه یه بمبافکن B-24 تولید کنه! حتی تو اوج کار ماهی ۴۲۸ تا! این سرعت اصلاً با هیچی قابل قیاس نبود.
اگه بخوام از نیروی انسانیش بگم، با شروع جنگ و اعزام مردها به جبهه، کلی زن اومدن سر کار تو این کارخونهها. معروفترینشون “Rosie the Riveter” بود (مثلاً یعنی رزی پرچکن! نماد زنی که با ابزار، بخشهای فلزی رو به هم پرچ میکرد). بعضیا میگن الهام گرفته از خانمی بود به نام Rose Will Monroe که واقعاً تو ویلو ران کار میکرد. ولی هر چی بود، حضور زنها تو این خط تولید، خودش شد یه نماد تغییر تو جامعه.
جمعیت کارخونه تا ۴۲هزار نفر هم رسید. به خاطر این حجم، ویلو ران واسه خودش یه شهر شده بود! بیمارستان، زمین ورزش و حتی ناوگانی از اتوبوس برای آوردن کارگرها از شهرهای دورتر. تو بعضی قسمتها، آدم کوتاهقدها رو انتخاب میکردن برن داخل بال هواپیما و قطعات رو نصب کنن!
با تحویل B-24ها، نیروی هوایی آمریکا تونست تو اقیانوس آرام ماموریت برد بلند انجام بده و حتی با استراتژی انگلیس در اروپا هماهنگ بشه. اما پیشرفت تکنولوژی سریعتر بود؛ سال ۱۹۴۳ یک مدل جدیدتر به اسم B-29 به خدمت اومد که هم ارتفاع بالاتر میپرید، هم بمب بیشتری حمل میکرد و حتی کابینش تحت فشار بود (یعنی مثل هواپیمای مدرن امروزی که میشه نفس کشید). از اون موقع، تولید B-24ها هم کم شد. تا پایان جنگ، ویلو ران بیش از ۸۶۰۰ تا B-24 تحویل داد. چند ماه مونده به پایان جنگ، خط تولید خوابید و کارخونه سراغ کار صلحآمیز رفت، دستبهدست شد بین خودروسازها.
امروز فقط یه قسمت از ویلو ران مونده که شده موزه پرواز در میشیگان. بقیهش به صنایع دیگه واگذار شده، ولی میراثش هنوز پا بر جاست: نشون داد حتی پیچیدهترین پروژهها با تکهتکه کردن و مدیریت درست و هماهنگی زنجیره تأمین (یعنی همون supply chain که منظورش مجموعه تأمینکنندههای قطعه و ابزارآلات هست) میشه مدیریت کرد. فهمیدیم که با دستکاری تولید و طراحی، هر غیرممکنی شدنیه!
تازه این کارخونه نشون داد وقتی واقعاً به خروجی انبوه نیاز داری، چیزهایی مثل حملونقل، زیرساخت، بهداشت و حتی تفریح هم باید جزو برنامه تولیدت باشه، وگرنه سیستم از هم میپاشه.
در نهایت، طرحی که سورنسن تو یه شب، با دو تا خط رو کاغذ کشید، به کشف کلیدی صنعت مدرنیزه دنیا تبدیل شد: یه محصول غولآسا رو میشه تبدیل به کارهای کوچیک ساده کرد و با همکاری تیمی حرفهای، خط تولیدش رو راه انداخت. ویلو ران برای همیشه اینو ثابت کرد – با جرات، سرعت و البته کلی خلاقیت!
منبع: +