چجوری ربات‌ها و آدما واقعاً همو بفهمن؟ ماجرای هوش تجسم‌یافته و همکاری رفیق‌گونه!

خب بچه‌ها بیاید یه کم درباره آینده‌ای صحبت کنیم که توش ربات‌ها هم واقعاً مثل آدما توی جامعه دارن زندگی می‌کنن و باهامون همکاری می‌کنن! اگه چند دهه پیش کسی می‌گفت یه روز رباتای هوشمند که خودشون تصمیم می‌گیرن با آدما همکاری دارن، وسط زندگی عادیمون پیدا می‌شن، احتمالاً بهش می‌خندیدیم و می‌گفتیم فقط توی فیلم‌های علمی‌تخیلی از این چیزا می‌شه دید! تا همین چند وقت پیشم رباتای صنعتی فقط دستیارهای ساده بودن که هیچ کار خارق‌العاده‌ای نمی‌کردن، اصلاً هوشمند نبوده و همکاری درست‌حسابی هم بلد نبودن.

ولی الان داستان داره فرق می‌کنه! انقلاب‌های جدی تو صنعت و زندگی آدم‌ها دارن رخ می‌دن (مثلاً انقلاب چهارم و پنجم صنعتی که ورود هوش مصنوعی، اینترنت اشیا و ربات‌ها رو به کل زندگی ما رقم زدن)، و همه دارن فکر می‌کنن که ربات‌ها قراره مثل موبایل و کامپیوتر توی همه حوزه‌ها نفوذ کنن. فقط یه نکته هست: این اتفاق زمانی می‌افته که ربات‌ها واقعاً بتونن مستقل باشن، هوش داشته باشن و همکاریشون با آدما بی‌نقص باشه.

حالا این وسط یه سوال خیلی مهم پیش میاد: اگه بخوایم همچین ربات‌هایی بسازیم، چجوری باید این کارو بکنیم؟ یعنی باید همه رباتا رو با یه مدل و الگوریتم سراسری، استانداردسازی و تولید انبوه کنیم، یا بیایم مثل بچه‌های کوچولو، ربات‌ها رو با یه‌سری توانایی حسی – حرکتی – شناختی ابتدایی بسازیم و بعد کم‌کم توی کنار آدم‌ها بزرگشون کنیم؟

اینجاست که دوتا رویکرد اصلی دارن مطرح می‌شن:

۱. رویکرد EAI: اینجا EAI یعنی Embodied Artificial Intelligence یا هوش مصنوعی تجسم‌یافته. خب، این یعنی قراره هوش مصنوعی‌هایی ساخته بشن که نه فقط ذهنی، بلکه مثل بدن آدم تجربه واقعی دارن (مثلاً یه ربات واقعاً یه لیوان رو لمس می‌کنه نه فقط در موردش داده دانلود می‌کنه!). EAI معمولاً مبتنی بر مدل‌های خیلی بزرگ و پایه‌ست؛ مثلاً مثل ChatGPT برای تولید متن، اما توی نسخه‌های پیچیده‌ترش برای ربات‌هایی که خودشون محیطو درک می‌کنن و رفتار انجام می‌دن.

۲. رویکرد الهام‌گرفته از زیست‌شناسی (bio-inspired): یعنی یه سرمشقی از نحوه رشد و یادگیری مغز و بدن آدما بگیریم، رباتا رو مثل نوزادهای کوچولو اولش با امکانات کم بسازیم و بعد تو پروسه آموزش، تجربه و یادگیری در ارتباط نزدیک با آدما بزرگشون کنیم. مثلاً ربات دستیار خونه رو مثل یه بچه مبتدی به زندگی معرفی کن و کم‌کم بهش همکاری و استراتژی یاد بده. این رویکرد به computational structure of Embodied Cognitive Science تکیه داره. منظور از Embodied Cognitive Science هم اون بخشی از علمه که می‌گه مغز و بدن با همدیگه رشد می‌کنن و یاد می‌گیرن، نه اینکه فقط یه مغز جدا باشه.

هر دو رویکرد می‌گن “تجسم” (embodiment) مهمه؛ یعنی ربات باید بتونه تعامل واقعی با دنیای فیزیکی داشته باشه، مثلا لمس کنه، جا‌به‌جا شه، از تجربه خودش یاد بگیره و نه فقط داده تماشا کنه یا بخونه. منتها این مفهوم تو هر رویکرد معنای متفاوتی داره و در عمل هم پیاده‌سازیش هنوز راه داره.

حالا نویسنده‌های این مقاله معتقدن مسیر دوم، یعنی همون مدل زیستی – تربیتی خیلی کاربردی‌تر و عملی‌تره. چون وقتی رباتا مثل نوزاد رشد کنن و تجربه واقعی با آدما کسب کنن، می‌تونیم به همکاری عمیق‌تری بین انسان و ربات برسیم. مثلاً در شرایطی که ربات و آدم باید با هم چیز سنگینی رو بلند کنن (تعامل haptic یعنی وقتی تعامل با بدن و فشار و لمس واقعی هست)، یا با هم یه کار پیچیده رو برنامه‌ریزی کنن، رباتای سنتی یا همون EAI صرف، نمی‌تونن این سطح از ارتباط و درک دوطرفه رو داشته باشن.

به زبون ساده، این مدل جدید دنبال اینه که آدم و ربات واقعاً همدیگه رو بفهمن، یه جور ساختار ذهنی-بدنیِ مشابه داشته باشن و تجربه رو اول‌شخص و فعالانه کسب کنن، نه اینکه فقط مثل یه دانش‌آموز تنبل، دانسته‌های دیگران رو دانلود کنن! وقتی اینجوری باشه ارتباط ربات و انسان از یه همکاری سطحی فراتر می‌ره و تبدیل می‌شه به یه همکاری هوشمندانه، قابل اعتماد و دوسویه که توش هرکدوم از طرفین می‌تونن واقعاً رو هم حساب کنن.

در نتیجه، آینده‌ای که توش ربات‌ها قراره واقعاً بخش مهمی از جامعه باشن، به شدت بستگی به این موضوع داره که بتونیم این همدلی و شناخت بدنی-ذهنی مشترک رو بین ما و اونا ایجاد کنیم. باید انتظار یه مسیر پر از یادگیری، تجربه مشترک و حتی شاید اشتباه و تصحیح رو داشته باشیم. درست مثل بزرگ کردن یه آدم!
منبع: +