تا حالا به این فکر کردی که چرا بعضیها توی کارشون حس آزادی عمل بیشتری دارن و چطوری این موضوع روی حال و روزشون تاثیر میذاره؟ معمولاً وقتی از شرایط کاری حرف میزنیم، یا از نظر ساختاری بهش نگاه میکنیم (یعنی دقیقاً چقدر آزادی داریم و چقدر بهمون مسئولیت داده شده)، یا از زاویه ارزیابی شخصی خودمون (که خودشون بهش میگن appraisal، یعنی اینکه خودمون چه حسی نسبت به اون شرایط داریم و چجوری برداشتش میکنیم).
خیلی وقتا درباره استرس و عوامل استرسزا با این مدل نگاهها صحبت شده؛ مثلاً فرق استرسهای مثبت که بهشون میگن challenge (مثل یه فرصت یا چالش هیجانانگیز)، با استرسهای منفی یا همون hindrance و threat (که به معنی موانع و تهدیدهاست). ولی یه نکتهی خیلی مهم تا الان کمتر بررسی شده و اون نقش ارزیابی ما از منابع مثبت شغلی ـ مثل همین آزادی عمل (job autonomy) ـ هست.
یه تحقیق باحال و جدی روی این موضوع کار کرده و بیش از ۷۰۰ نفر کارمند آلمانی رو به مدت دو و نیم سال زیر نظر گرفتن! یعنی حسابی وقت گذاشتن تا بفهمن وقتی حرف از آزادی عمل توی کار میزنیم، داستان فقط اینکه چقدر آزادی داریم نیست؛ اینکه ما دلمون چقدر آزادی میخواد و اون آزادی رو چجوری حس و برداشت میکنیم هم کلی تاثیر داره.
تو این مطالعه، اومدن همزمان از دو زاویه بررسی کردن: ۱) واقعاً چقدر آزادی عمل داریم، و ۲) چقدر دوست داریم آزادی عمل داشته باشیم. بعدشم بررسی کردن که ما آزادی عملمون رو بیشتر شبیه یه منبع خوب (resource)، یا یه چالش (challenge)، یا حتی شاید یه مانع و تهدید (hindrance و threat) برداشت میکنیم؟ مثلاً threat یعنی کسی آزادی عمل رو بیشتر تهدیدکننده ببینه تا اینکه خوشحال کننده باشه.
نتایج چی نشون داد؟ هرچی آزادی عمل آدم توی کار بیشتر باشه، بیشتر حس مثبت و ارزیابی “منبع خوب” یا “چالش جذاب” از محیط کارش داره. یعنی آزادی عمل بیشتر معمولاً باعث میشه آدمها فکر کنن کارشون میتونه بهشون انرژی بده و رشدشون بده. در عوض، اونایی که آزادی عمل کمتر دارن، بیشتر حس میکنن کارشون براشون یک مانع یا تهدیده و باعث عصبی شدن و ناراحتی میشه.
یه نکته جالب این بود که این تاثیر زمانی خیلی شدیدتر میشه که سطح آزادی عمل واقعی فرد با اون چیزی که دوست داره همخونی داره — خصوصاً وقتی آزادی مورد انتظار بالاست! یعنی وقتی انتظار آزادی بیشتر داری و واقعاً هم همونقدر آزادی داری، تاثیر مثبتش خیلی بیشتر مشخص میشه.
اما اگه بین آزادی فعلی و آزادیای که دوست داشتی، تناقض باشه، اصلاً اون حس خوب و مزایای آزادی عمل خیلی کمتر میشه حس بشه. خلاصه، فقط آزادی عمل به تنهایی مهم نیست؛ اینکه خودت چطور آزادی عملت رو برداشت میکنی و اون آزادی با انتظاراتت همخونی داره یا نه هم فوقالعاده تاثیرگذاره.
وقتی این موضوع رو از دو زاویه (سطح واقعی آزادی و ارزیابی شخصی از اون) هماهنگ بررسی کردن، بهتر تونستن پیشبینی کنن که آدمها در طول زمان حالشون چطوری تغییر میکنه. مثلاً روی رضایت از کار (اون حس خوبی که آدم داره وقتی فکر میکنه کارش به دردش میخوره)، تمایل به استعفا، و حتی میزان عصبی و پراسترس بودن (که هم از نظر فکری و هم احساسی بررسیش کردن)، همهش تاثیرگذار بوده.
جمعبندی؟ باید ارزیابی شخصی آدمها از منابع شغلی رو جدی گرفت و فقط با نگاه خشک و عددی (ساختاری) به موضوعات شغلی نگاه نکرد. اینجوری میتونیم بفهمیم که چرا گاهی دو نفر با شرایط تقریباً یکسان، حس خیلی متفاوتی از آزادی عمل دارن و مثلاً یکی حالش خوبه، یکی اصلاً نیست! به قول محققها، باید نگاهی عمیقتر و انسانیتر به منابع شغلیمون داشته باشیم و نقش نگاه و ارزیابی آدمها رو در این ماجرا جدیتر بگیریم!
حالا دفعه بعدی که حس کردی توی کارت آزادی عمل نداری یا زیادی داری، فقط به عدد و رقم نگاه نکن؛ ببین واقعاً خودت چجوری شرایط رو حس میکنی و آیا این همون چیزیه که واقعاً میخواستی یا نه؟ این خودش کلی میتونه حال خوب یا بد تو رو رقم بزنه!
منبع: +