تا حالا به این فکر کردی که هوشیاری، یعنی همین احساس آگاهی و درکی که از اطرافمون داریم، از کجا اومده و چطور از یه حالت ساده به این مدل پیچیدهای که الان تو مغزمون داریم، رسیده؟ خب دانشمندها سر این موضوع حسابی کنجکاون و دارن تحقیق میکنن.
یه نکتهی مهم اینه که معمولاً چیزای پیچیده مثل هوشیاری، تو طبیعت و تو روند تکامل (evolution یعنی روند تغییر و بهبود موجودات تو نسلهای زیاد)، یه شروع سادهتر داشتن. مثلاً ما الان کلی حس و تجربه مختلف داریم، اما خب معلومه که موجودات قدیمیتر احتمالاً این شکلی نبودن و حسهاشون جمع و جورتر و سادهتر بوده.
این ما رو میرسونه به یه سوال اساسی: هوشیاری ما چطور از اون حالتای سادهآروم-آروم به این انسجام پیچیده و یکپارچه رسیده؟
حالا اینجا بعضی نظریهها هستن که ما رو حسابی به دردسر میندازن؛ چون اونا میگن برای اینکه هوشیاری تشکیل شه، باید بخشای مختلف مغز به طور کامل باهم یکپارچه شن. ولی یه نگاه دیگه هم هست که به نظرم خیلی باحالتره و فهمیدنشم راحتتره: اونم اینه که هر بخش یا ماژول مغز میتونه جدا جدا تاثیر بزاره رو اینکه ما چی حس میکنیم و اینا در طول زمان به کمک تکامل، بالانس و ترکیب شدن. (ماژول یعنی «قطعه جداگونه»؛ مثلاً هر بخش مغز یه کار خاص میکنه، مثل پازل!)
پس دوتا دیدگاه اصلی داریم:
-
هوشیاری یکپارچه و غیرمحلی: یعنی همه چیز تو مغز باهم ترکیب شده و یه جور جمعبندی کلی داریم، انگار همهی احساسات و تجربیات تو یه قاب بزرگ باهم جمع شدن و فقط وقتی کل مغز درگیره، هوشیاری شکل میگیره.
-
هوشیاری ماژولار و لوکال (محلی): یعنی هر ماژول یا قطعه مغز تقریباً مستقل کار میکنه و هرکدوم یه بخشی از تجربه ما رو میسازه. بعد در طول زمان و با گذر نسلها، مهم میشه که نسبت و قدرت هرکدوم چه جوری تنظیم شه تا نهایتاً چیزی که حس میکنیم به صورت کلی شکل بگیره.
در مدل دوم، اگه بخواییم راحتر درک کنیم، میتونیم فرض کنیم هر حس یا تجربهمون مثل یه موج رادیویی از یه ماژول پخش میشه و اینکه صداش (یعنی amplitute یا بلندی سیگنال) چقدره، خیلی مهمتره تا اینکه چقدر اون صدا جا به جا میشه. (amplitude یعنی اینکه یه سیگنال چقدر قویه، اندازهی بلندی موج.)
تو این دیدگاه، مغز جوری ساخته میشه که خروجی هر ماژول دقیقاً همونی باشه که باید، و هرکدوم یه نقش معین دارن. حالا البته حتی تو این مدل هم حسهای هوشیار باید طوری باشن که بتونن به کار حافظه و یادگیری و فکر و زبون کمک کنن—even اگه کنترل مستقیم روشون ندارن. اما هنوز یه سوال مهم هست: چطور یه سیگنال لوکال (محلی) میشه به یه تجربهی تقریبا ‘جهانی’ و همهجایی برسیم؟ یعنی ما یه حس رو از یه نقطه میگیریم ولی کل وجودمون اون حس رو تجربه میکنه.
برعکس، مدل یکپارچه میگه همه چیز باید باهم یکی شه—یعنی همهی مغز یه دفعه فعال شه تا هوشیاری به وجود بیاد. مشکل اینجاست که شاید این فرض ما رو گمراه کنه و ما دنبال کلی چیزای بیربط بریم تو مغز؛ مثلا دنبال یه قسمت خاص از مغز بگردیم که جریان هوشیاری رو بسازه در حالی که خیلی وقتا بیشتر از اینکه اون ساختار مهم باشه، روال کلی ترکیب ماژولها مهمه.
در کل، دانشمندها دارن این دوتا مدل رو با هم مقایسه میکنن که بفهمن واقعاً حس خودآگاهی و آگاه بودن ما، از ترکیب تدریجی ماژولها اومده یا یه جوری یهباره و یکپارچه تو مغزمون شکل میگیره. فعلاً بحث اینجوریه که مدل ماژولی (همون مدل قطعهقطعهای) با روند تکامل و تغییرات جالبتر و منطقیتر جور درمیاد و شاید هوشیاری ما حاصل ترکیب یه عالمه قطعه کوچیک مغزمون باشه که هرکدوم یه تیکه از این پازل عجیب رو میسازن!
منبع: +