خب، اگه هنوز سریال “The Bear” (خرس) رو ندیدی یا علاقه داری تا فصل ۴ بشینی پای تلویزیون و تماشا کنی، باید یه چیزی رو باهات درمیون بذارم که شاید کلاً نگاهت رو به سریال عوض کنه! البته نگران نباش، قصدم اصلاً تعریف کردن داستان و لو دادن اسپویل نیست. فقط میخوام دربارهی یه موضوع خیلی بامزه، اما اعصابخردکن، حرف بزنم که از همون فصل اول تا فصل آخر به سریال چسبیده.
راستش الان تازه نشستم فصل ۴ رو توی دیزنی پلاس (Disney+) ببینم و با اینکه امید داشتم روند کند فصل ۳ تموم شده باشه و دوباره اون هیجان خفن فصلهای اول رو ببینم، اما یه چیز هست که نمیذاره راحت جلو برم.
ببین، داستان سریال دربارهی یه رستوران شلوغ و پر از دردسر توی شیکاگوئه که دور کاراکتر “کارمی” (Carmy) میچرخه ـ همون سرآشپز جوون و بااستعداد که داره با کلی بدبختی و تروما (یعنی اتفاقات ناراحتکننده و پراسترس زندگی) کلنجار میره.
حالا مشکل ما چیه؟ “تکان دادن سر”! بله، درست شنیدی. هر موقع دو نفر سر یه موضوع عمیق با هم حرف میزنن، نقششون اینه: بایست، ساکت بشو، بههم نیگا کن… و تا دلت بخواد سرشونو تکون بدن! یه جورایی شده امضای کاراکتر کارمی که بازیگرش، Jeremy Allen White (جرمی آلن وایت)، با ظرافت خاصی این حرکت رو اجرا میکنه. اولاش خیلی جذاب بود، چون این سکوتهای پرمعنا و سر تکوندنها حس و حال جدی بودن فضا رو بیشتر نشون میداد. اما کمکم این حرکت رو بقیه کاراکترها هم گرفتن! یه نگاه غمگین + یه تکون به سر = هر سکانس دراماتیک خرس!
مثلاً تو فصل یک و دو این موضوع خیلی بیشتر به چشم میاد. هربار دوربین میاد روی صورتها، دیالوگها مکث میکنن، و فقط شاهدیم که همو تأیید میکنن با همین سر تکوندنا. اوایل به عنوان یه ترفند کارگردانی، تاثیرگذار بود؛ مخصوصاً وقتی سریال میخواد غم، استرس یا دوگانگی شخصیتها رو نشون بده. اما حالا هر دفعه میام خرس رو تماشا کنم، فقط دارم سر تکون دادنها رو میشمرم! یا طرف داره تو دلش میسوزه، یا داره میفهمه که اوضاع چقدر خراب شده، یا اصلاً حرفی برای گفتن نمونده – فقط کافیه حواس جمع کنی، خودت هم دیوونه میشی!
البته توی فصل ۴ کمی اوضاع بهتر شده ـ هنوز تکونهای افسانهای کَرمی رو داریم، اما حجم کلی سر تکون دادنها به اندازه قبلاً نیست. با این حال، همچنان کلی سکانس آروم داریم که کاراکترها بهم زل میزنن، به افق یا به فضای خالی نگاه میکنن، و یه لحظه طولانی سکوت میشه. بعضی وقتا این سکوتها خوبن که نشون بدن همه دارن زیر فشار رستوران و مشکلاتش له میشن. اما اگه زیادهروی شه، سرعت داستان رو پایین میاره. انگار سریال داره توی احساسات غوطهور میشه و فراموش میکنه داستان رو سریعتر و باحالتر جلو ببره، مخصوصاً با توجه به اینکه هر قسمت فقط حدود نیمساعته.
به نظرم بخش جذاب خرس اینه که فقط درباره غذا و پخت و پز نیست؛ بیشتر درباره آدمهاست و این که چه جوری با مشکلات و بحرانها و تغییرات کنار میان. یه جورایی آدم حس میکنه آشپزخونه سریال تبدیل به یه “دیگ بخار” شده (pressure cooker یعنی یه جایی که همه دارن زیر فشار زیاد داغ میشن و رو هم تأثیر میذارن).
ولی خب، حیف که بعضی شخصیتهای فرعی مثل ابراهیم (Ebraheim, بازیگر: Edwin Lee Gibson) اونقدر فرصت پیدا نمیکنن که بدرخشن. بعضیاشون انگار هنوز خام موندن یا زیادی تو فر موندهن!
خلاصه که… اگه میخوای بری سراغ فصل ۴، خودت رو برای یه عالمه سر تکون دادن و مکثهای عمیق آماده کن! امیدوارم توی اپیزودای بعدی داستان جون بگیره و شخصیتها هم بلاخره یه کم تکون بخورن. وگرنه تا فصل ۵ که رسماً تایید شده (یعنی قطعی شده که فصل جدیدش رو میسازن)، من یا کلاً دچار وسواس میشم یا دیگه نمیتونم سر تکوندنها رو ندیده بگیرم!
راستی، اگه اهل سریال دیدن هستی و خواستی چند تا انتخاب دیگه هم داشته باشی، اینارو هم یه نگاهی بنداز: آخرین فصل “And Just Like That” شاید اونقدر هم بد نباشه که بقیه میگن! یا مثلاً سریال “Outlander: Blood of My Blood” که گویا براش چهار تا پایان مختلف فیلمبرداری کردن و کسی خبر نداره آخرش چی میشه!
برو حال کن با سریال دیدن… ولی یادت باشه از این به بعد هر وقت کسی تو “خرس” سرش رو تکون داد، بدون که تقصیر من بوده که زهنتو بهش مشغول کردم!
منبع: +