تصور کن هر روز کلی اطلاعات جدید داره تو سرمون ریخته میشه؛ از اخبار بگیر تا شایعه و هرچی تو شبکههای اجتماعی میخونیم. تو این دنیای پر از سر و صدا، همیشه باید تصمیم بگیریم به کدوم منبع اعتماد کنیم، چی رو باور کنیم و چی رو همون اول بریزیم دور! حالا بیام با هم یه نگاهی بندازیم ببینیم واقعاً چطور میفهمیم چی رو میدونیم و دیگران واقعاً چقدر بلدن.
شناخت آدما: کی واقعاً واردِ کاره؟
یکی از جالبترین چیزا اینه که ما آدما خیلی راحت میفهمیم کی تو یه موضوع خاص واردِ کاره؛ حتی با اینکه فقط یکیدوتا چیز ازش شنیدیم. همین موضوع رو پروفسور اولیویه مارن از موسسه ژان نیکود بررسی کرده بود. مثلاً اگه کسی هم اطلاعات بدیهی داشته باشه و هم چیزای نادر و خاص رو بدونه، یعنی قشنگ تا ته ماجرا رو بلده. اما اونی که فقط جوابای معمولی رو بلده، احتمالاً هنوز کلی راه داره!
مارن و تیمش یه آزمایش با ۸۴۸ نفر آمریکایی انجام دادن و ازشون پرسیدن، بر اساس اینکه یکی یه سوال خاص رو درست جواب داده یا نه، فکر میکنن طرف چقدر وارده. نتیجه؟ بیشتر مردم با همین جزئیات کم میتونن بفهمن طرف واقعاً چقدر تو اون موضوع میدونه. یعنی ناخودآگاه حدس میزنن اون فرد، مطالب عجیب و غریب رو از حفظ داره یا نه، و این معیار اصلی میشه برای سنجش دانش یه نفر.
یه نکته مهم: این پذیرش دانش فقط واسه همون موضوعی که داریم حرف میزنیم حساب میشه. یعنی اگه یکی خیلی ستارهشناسی بلده، لزوماً نمیتونیم انتظار داشته باشیم تاریخ آمریکا رو بلد باشه!
اینم بگم، مارن میگه بر خلاف اون چیزی که همیشه راجع به “خبر جعلی” میگن، حجم واقعیش تو زندگی ما کمه و مردم معمولاً تشخیص میدن چی درسته و کی رو باید باور کرد. شاید کلی دروغ دور و برمون باشه، اما تعداد کمی واقعاً وارد فکر ما میشن و حتی کمتر از اونا رو باور میکنیم.
چرا بعضی اطلاعات رو دوست نداریم بدونیم؟
حالا یه سوال بامزه: چرا وقتی بچه بودیم، همهچیز رو میخواستیم بدونیم و هرچی بزرگتر میشیم، اطلاعاتی که حال نکردیم رو دور میریزیم؟ مثلا بچههای ۵-۶ ساله سرشون واسه دونستن هرچیزی درد میکنه، اما کمکم مثلاً از ۷-۸ سالگی ترجیح میدن بعضی اطلاعات رو نگیرن، مخصوصاً اگه فکر کنن ممکنه ناراحتشون کنه.
رادیکا سانتاناگوپالان از دانشگاه شیکاگو رو این قضیه کار کرده. اونا دوتا گروه بچه رو گذاشتن تو موقعیتهایی که مثلاً میتونستن بدونن کدوم جایزه رو نبردن یا اینکه دعوت به تولدی نشدن. نتیجه؟ کوچولوها خیلی مشتاق بودن بدونن ولی بچههای کمی بزرگتر شروع میکردن که اطلاعات دردسرساز رو دور بندازن. مخصوصاً وقتی پای اخلاق وسط میاد یا میخوان خودشون رو از ناراحتی حفظ کنن، ترجیح میدن اصلاً ندونن چی شده.
یعنی دنیای بزرگترا اینجوری شکل میگیره که خودمون رو قانع کنیم برخی واقعیتها رو نخوایم بدونیم تا راحتتر زندگی کنیم. حتی خود ما هم شاید حس کنیم برای معاینه پزشکی لازمه بریم دکتر، اما پشت گوش میندازیم چون دلمون نمیخواد بشنویم خبر بدی داریم!
سانتاناگوپالان میگه این رفتار معمولاً برا اینه که ما دنبال راحتی کوتاهمدتیم، هرچند ضرر بلندمدت داره. و جالب اینجاست که فقط توی بحث نمره تحصیلی، بچههای بزرگتر هم دوست دارن بدونن چیکار کردن، شاید چون مدام بهشون یاد دادن که هوش یک چیز ثابت نیست و میتونن پیشرفت کنن (این مفهوم رو تو مدارس به اسم “Mindset” یعنی طرز فکر قابل رشد، یاد میدن).
چطور کلیگویی میکنیم و کجاها به مشکل میخوریم؟
تا حالا شده از یه قانون ساده استفاده کنی و واسه یه موضوع جدیدم همون کار رو بکنی؟ مشکل اینجاست که مغز ما عاشق قانونای سادهست و همین باعث میشه بعضی وقتا تو تعمیم دادن چیزی به چیز دیگه اشتباه کنیم.
میرکو تالمان و اریک شولتز تو یه مقاله توضیح میدن که ما آدما واسه عمومی کردن اطلاعات یا به قول خودشون “Generalization” (یعنی تعمیم دادن) سه جور قلق داریم: یا یه قانون ساده رو اعمال میکنیم، یا چیزای جدید رو با قبلیها مقایسه میکنیم، یا قاعدههای انتزاعیتر میسازیم. اما خب، خیلی وقتا هم با همین روشها بدجوری گول میخوریم!
مثلاً یه هوش مصنوعی (همون AI که یعنی سیستم کامپیوتری که تلاش میکنه شبیه مغز ما فکر کنه)، ممکنه تو یه سری کارها از ما بهتر عمل کنه اما محدودیت هم داره. مثلاً اگه هوش مصنوعی رو آموزش بدن که تو شناسایی تصویر حرفهای بشه، احتمالاً از نظر درک زبون یا موقعیت اجتماعی کم میاره! یعنی فقط تو همون کاری که آموزش دیده بلده کار کنه، ولی انعطاف مغز ما رو نداره.
رابرت گلدستون، استاد دانشگاه ایندیانا، میگه خطر اصلی اینه که ما زیادی به هوش مصنوعی اعتماد کنیم و خودمون دیگه فکر کردن رو کنار بذاریم. چون مغز ما نه فقط با زبان، بلکه با تجربه و لمس و ارتباط با آدمای دیگه داره مدلهای ذهنی و فهم خودش رو میسازه؛ چیزی که AI هنوز بهش نزدیک نشده. سیستمهایی مثل ChatGPT، Gemini یا Claude که بهشون میگن “مدل ترنسفورمر” (یه نوع الگوریتم مخصوص تحلیل متنی)، فقط رو زبان تمرکز دارن و نمیتونن مثل ما دنیا رو با حواس و تجربه خودشون درک کنن.
گلدستون میگه زیادهروی تو اعتماد به ماشینا میتونه باعث شه قدرت فکر منعطفمون رو از دست بدیم. او تأکید میکنه روانشناسا باید مراقب باشن و علاوه بر اینکه پیشرفت AI رو میبینن، فراموش نکنن که هنوز انسانها چیزایی بلدن و میفهمن که هیچ رباتی نمیتونه به گردِ پاشون برسه.
جمعبندی
در نهایت، مغز ما با همه باحال بودنش، عادتهای خوبی و بدی برای شناختن و یاد گرفتن داره: گاهی استاد انتخاب آدمای مطمئنیم، گاهی بیدلیل اخبار بد رو ندید میگیریم، بعضی وقتا هم تو تعمیم دادن عقلمون گیر میکنه. و هروقت به هوش مصنوعی فکر کردی، یادت باشه هنوز رابطهی ما آدما با دانش و یادگیری، یه ترکیب بینظیر از احساس، تجربه و فکره؛ چیزی که فعلاً هیچ کامپیوتری بلد نیست!
منبع: +