اگه بحث مشکلات تصویری بدن یا همون Body Image Disturbance (یعنی وقتی آدم از ظاهر یا تناسب اندام خودش راضی نیست و این موضوع شدیداً ذهنش رو درگیر میکنه) رو دنبال کرده باشی، میدونی که این قضیه تو پیشرفت یا حتی باقی موندن خیلی از اختلالات روانی نقش داره. مثلا تو بیماریهایی مثل بیاشتهایی عصبی (Anorexia Nervosa — یعنی کسایی که معمولاً خودشون رو چاق میبینن، حتی وقتی خیلی لاغرن، و به همین خاطر خیلی کم غذا میخورن) یا افسردگی، این مشکل حسابی خودش رو نشون میده.
حالا یک گروه از پژوهشگرها به سرشون زده بود یه روش جالب رو امتحان کنن. اومدن روشی ساختن به اسم Cognitive Bias Modification یا CBM. اگه بخوایم ساده توضیح بدیم، این یه نوع آموزش مغز هست که سعی میکنه زاویه نگرش ذهنی افراد رو نسبت به چیزهایی که درباره خودشون فکر میکنن عوض کنه. مثلا تو این تحقیق، هدف این بود که خط بین “بدن چاق” و “بدن لاغر” که تو ذهن افراد جا افتاده رو کمی تغییر بدن.
خود روش CBM اینجا یک ساز و کار به اسم 2-AFC یا “انتخاب اجباری دو گزینهای” داشت. یعنی شرکتکننده جلوی خودش دو عکس بدن میدید (یکی چاقتر و یکی لاغرتر) و باید به اجبار انتخاب میکرد که کدوم رو چاق میدونه و کدوم رو لاغر. این کار باعث میشه چارچوب ذهنیشون نسبت به بدن تغییر کنه، کمکم.
تحقیق روی چی و کیا انجام شد؟
این پژوهش پایلوت (یعنی یه جور تحقیق اولیه آزمایشی) جدا روی ۲۹ نفر نوجوان ۱۳ تا ۱۷ سال انجام شد که اینا یا دچار بیاشتهایی عصبی بودن (تعداد ۱۲ نفر)، یا افسرده بودن (۱۷ نفر). این دو گروه از شایعترین اختلالات روانی بین نوجوونها هستن.
روش کار تحقیق چطور بود؟
به شکل رندوم (اتفاقی) بهشون دادن تو یه دوره ۴ روزه CBM کار کنن که بهش “بازخورد اصلاحی” داده میشد (یعنی اگه اشتباه بدن رو چاق یا لاغر تشخیص میداد، جواب درست رو بهش میگفتن تا دیدگاهش تنظیم شه). بعدش یه ۴ روز دیگه هم شرایط کنترل داشتن که تو اون، فقط “بازخورد تاییدی” میگرفتن (یعنی فقط تایید میکرد انتخابش خوبه).
این آزمون توی این سن و شرایط برای اولین بار تست میشد. وضعیت روانشناختی (یعنی میزان نارضایتی از بدن، شدت افسردگی و کلیت حال روانی) رو هم تو روز اول، روز ۱۵ و روز ۲۹ اندازه گرفتن.
نتایج چی شدن؟
تقریباً طبق انتظار، یا شایدم یه کم غافلگیرکننده! تحلیل آماری نشون داد که این آموزش CBM واقعاً خط تشخیص چاق/لاغر تو ذهن شرکتکنندهها رو جابجا کرد و باعث شد رویکردشون نسبت به این موضوع منعطفتر بشه (این تاثیر حتی تا بعد از ۱۰ روز هم باقی بود). البته، نکته مهم اینه که علائم مربوط به نارضایتی از بدن خیلی تغییر نکرد — یعنی فرد شاید ذهنش بازتر شده باشه، ولی هنوز از بدن خودش ناراضیه.
اما یه چیزی که جالب بود: کسایی که افسردگی داشتن با این روش علائم افسردگیشون تا حدی بهتر شد. برای بچههای بیاشتها ولی، موقعی که تو شرایط کنترل بودن (یعنی فقط بازخورد تاییدی میگرفتن و کسی اصلاحشون نمیکرد)، این بازخورد باعث شد تراز ذهنیشون بیشتر به سمت BMI پایینتر متمایل شه (BMI یعنی شاخص توده بدن؛ یه عدد که نشون میده آدم چقدر نسبت به قدش وزن داره). این یعنی بازخورد تاییدی یه جورایی بهشون ثابت کرده بود که نگرششون یه جور نرماله و این خوب نیست.
تحلیل و پیشنهاد نهایی:
محققها تاکید کردن که این مدل CBM رو میشه بین نوجوانهایی که بستری هستن و اختلالات روانی دارن اجرا کرد و جواب میده، مخصوصاً برای تنظیم دید ذهنی نسبت به بدن. ولی پیشنهاد کردن که اگه قرار بر ادامه و گسترش کار باشه، بهتره بچههای بیاشتها که وزن نرمال دارن انتخاب بشن و دیگه از اون بازخورد تاییدی به عنوان گروه کنترل (مثلاً اونایی که فقط تایید میشن) استفاده نشه. اون رو بذارن برای موقعیتی که فرد میخواد بفهمه “حد سالم وزن چیه” نه اینکه صرفاً خط قبلی خودش تایید بشه.
در کل، تحقیق نشون میده که با یه روش ساده و تمرین کوتاه مدت، میشه زاویه نگاه ذهنی به بدن رو نسبتاً تغییر داد و این میتونه به شروع درمانهای اصلیتر کمک کنه، مخصوصاً برای نوجوونهایی که سر این مسائل گیر کردن.
منبع: +